به عزيزان در بند که خود را گمنام ميدانند :
گمنام منم که اين سوي ديوارم . نميبيني که خفقان گرفته ام ؟ نميبيني که صدايم را فرو ميخورم که مبادا بشنود شحنه شهر ؟ چراغ را در پستو پنهان کرده ام تا مبادا داروغه خبر شود که در خانه نوري دارم و عشق را هم و حتي خودم را .
گمنام منم که از ترس بند ، خود را به بند اين نقاب ابلهانه پوشانيده ام به نامي کاربري و پشت آن شمشير ميکشم در تاريکي .
گمنام ندان خود را که سپيدي دفتر تاريخ را شاهان و اميران ميالايند به فرمان خود ، کتاب تاريخ با زر و زور به نام نامداراني مزين ميشود که غالبا به بند ميکشند و خون ميريزند و فساد ميکنند . چنگيز و محمود افغان نامي بلند دارند در اين کهنه کتاب ياوه سرا و سيد علي هم صفحاتي را به خود اختصاص داده است در کنارشان .
اما در حاشيه کتاب ، اسمهايي قلمي شده است که تاريخ نويسان ، گمنام ميخوانندشان و مردم ، آنها را به دست خط خود مينگارند . در پاي کرسي هاست که آرش را نقل ميکنند و از نازلي ميگويند که سخن نگفت .
گمنامي در آن کتاب تذهيب شده و زيبا ، عين افتخار است . تو آنسوي ديوار خود را گمنام ميداني و من اين سوي ديوار .
باور دارم و باورم کن ، که دموکراسي بر شانه ما گمنامان شکل ميگيرد . بهاي آنرا من ميدهم و تو .
به خود افتخار کن که بين گمنامي من و گمنامي تو ، اين نام تو است که بندت کشيده است و اين نام ، در کنار دفتر تاريخ به قلم ملت نگاشته خواهد شد . واي بر من که از ترس ، نامي هم ندارم که حداقل کسي بگويد پس از من ، او هم بود .
گمنام منم که اين سوي ديوارم . نميبيني که خفقان گرفته ام ؟ نميبيني که صدايم را فرو ميخورم که مبادا بشنود شحنه شهر ؟ چراغ را در پستو پنهان کرده ام تا مبادا داروغه خبر شود که در خانه نوري دارم و عشق را هم و حتي خودم را .
گمنام منم که از ترس بند ، خود را به بند اين نقاب ابلهانه پوشانيده ام به نامي کاربري و پشت آن شمشير ميکشم در تاريکي .
گمنام ندان خود را که سپيدي دفتر تاريخ را شاهان و اميران ميالايند به فرمان خود ، کتاب تاريخ با زر و زور به نام نامداراني مزين ميشود که غالبا به بند ميکشند و خون ميريزند و فساد ميکنند . چنگيز و محمود افغان نامي بلند دارند در اين کهنه کتاب ياوه سرا و سيد علي هم صفحاتي را به خود اختصاص داده است در کنارشان .
اما در حاشيه کتاب ، اسمهايي قلمي شده است که تاريخ نويسان ، گمنام ميخوانندشان و مردم ، آنها را به دست خط خود مينگارند . در پاي کرسي هاست که آرش را نقل ميکنند و از نازلي ميگويند که سخن نگفت .
گمنامي در آن کتاب تذهيب شده و زيبا ، عين افتخار است . تو آنسوي ديوار خود را گمنام ميداني و من اين سوي ديوار .
باور دارم و باورم کن ، که دموکراسي بر شانه ما گمنامان شکل ميگيرد . بهاي آنرا من ميدهم و تو .
به خود افتخار کن که بين گمنامي من و گمنامي تو ، اين نام تو است که بندت کشيده است و اين نام ، در کنار دفتر تاريخ به قلم ملت نگاشته خواهد شد . واي بر من که از ترس ، نامي هم ندارم که حداقل کسي بگويد پس از من ، او هم بود .
سگ بشاشه تو شاهنامه ،که شما از قهرمانان افسانه ای و مسخره اش فکر کردید شما هم داخل آدم هستید.
پاسخحذفزنده باد بر تو با اين قلم بي نظيرت كه از ياس اميد مي افريند
پاسخحذف